...

آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست؟...

...

آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست؟...

امید صباغ نو

حس و حال همه ی ثانیه ها ریخت به هم
شوق یک رابطه با حاشیه ها ریخت به هم
گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدی و همه ی فرضیه ها ریخت به هم!

سارا قبادی

بیا
مراآغوش باش
و به اندازه ی تمام دوستت دارم هایی که
بدهکاری
به خود بچسبان
نگاهم کن
و از چشم هایم
ناگفته هایم را بخوان
تو
نبودی
و من با چشم هایت زندگی کرده ام
از لب هایت بوسه نوشیده ام
و در هوای داشتنت نفس کشیده ام
دلتنگم
بیا تا دلتنگی ام را
در گهواره ی دستانت تاب دهم
و تنهایی ام  را
در بستر آغوشت خواب کنم
بیا
مرا آغوش باش

مولانا

هر جا که هستی حاضری از دور در ما ناظری
شب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم

افشین یداللهی

روزی که برای اولین بار
تو را خواهم بوسید
یادت باشد
کارِ ناتمامی نداشته باشی
یادت باشد
حرفهای آخرت را   
به خودت
و همه
گفته باشی
فکرِ برگشتن
به روزهای قبل از بوسیدنم را
از سَرَت بیرون کن
تو
در جاده ای بی بازگشت قدم می گذاری
که شباهتی به خیابان های شهر ندارد
با تردید
بی تردید
کم می آوری . . .

سارا سادات

آغوشی باش
و مرا به اندازه ی تمام اشتباهاتم بغل کن
بدون آنکه حرفی میانمان رد و بدل شود ،
فقط نگاه باشد و نفس ،
زندگی آنقدرها دوام نمی آورد ،
همین حالا هم دیر است …

مولانا

خوی بد دارم
ملولم
تو مرا معذور دار
خویِ من کِی خوش شود بی رویِ خوبت ای نگار؟

صائب تبریزی

با خیال دوست در یک پیرهن خوابیده ام
سر ز بالین برندارد هر که بیدارم کند

سعدی

چنان به بوی تو آشفته ام به موی تو مست ...

مجدی معروف

من رویا دارم
رویای من بوسه ای ست
وقت خواب
و چشمانی که وقت بیداری نگاهم کند
رویای من کوچک نیست
به اندازه تمام هستی بزرگ است
یک بوسه و یک چشم
چیز کمی نیست

حسین منزوی

ز تمام بودنی ها
تو فقط، از آنِ من باش
که به غیر
با تو بودن
دلم آرزو ندارد...


صائب تبریزی

از هجر شکوه با در و دیوار می‌کنم
چون داغ دیده‌ای که کُنَد گفتگو به خاک

حسین منزوی

محبوب من ! بعد از تو گیجم بی قرارم خالی ام منگم
بردار بستی از «چه خواهد شد»، «چه خواهم کرد» آونگم
صلح است عشق اما اگر پای تو روزی در میان باشد
با چنگ و با دندان برای حفظ تو با هر که می جنگم
از وقت و روز و فصل "عصر "و "جمعه"و "پاییز" دلتنگند
و بی تو من مانند "عصر جمعه ی پاییز" دلتنگم...

فئودور داستایوفسکی

وای از زنی که  عاشق شود !!
حتی گناهان و زشتی های
معشوقش را می پرستد،
به حدی که خود مرد
نمی تواند جنایاتش را
آن طوری که معشوقه اش
 برای او تبرئه می کند،
تبرئه کند...!!!

مولانا

عشق اول می کند دیوانه ات...
تا ز ما و من کند بیگانه ات...

عشق چون در سینه ات مأوا کند...
عقل را سرگشته و رسوا کند...

می‌شوی فارغ ز هر بود و نبود...
نیستی در بند اظهار وجود...

عشق رامِ مردم اوباش نیست...
دام حق ،صیاد هر قلاش نیست...

در خور مردان بود این خوان غیب...
نیست هر دل، لایق احسان غیب...

عشق کِی همگام باشد با هوس...
پخته کِی با خام گردد همنفس...

عشق را با کفر و با ایمان چه کار...
عشق را با دوزخ و رضوان چه کار...

عشق سازد پاکبازان را شکار...
کِی به دام آرد پلید و نابکار...

زنده دل‌ها می‌شوند از عشق، مست...
مرده دل کی عشق را آرد به دست...

عشق را با نیستی سودا بود...
تا تو هستی، عشق کی پیدا بود...

عشق می‌جوید حریفی سینه چاک...
کو ندارد از فنای خویش باک...

عشق در بند آورد عقل تو را...
تا نماند در دلت چون و چرا...

عشق اگر در سینه داری الصلا...
پای نِه در وادی فقر و فنا...

عاشق و دیوانه و بی خویش باش...
در صف آزادگان درویش باش....

رسول یونان

زندگی کمی دیوانگی می خواست
اما ما زیادی دیوانه شدیم
از تمام کافه ها بیرونمان کردند
ما زیادی دیوانه شدیم و
همه چیز را را فراموش کردیم
غیر از خندیدن
به همه چیز خندیدیم و
خندیدن شغل ما شد
دیوانه که باشی
خودت هم نخندی
زخم هایت می خندند

مولانا

تا دل نشود عاشق
دیوانه نمی گردد
تا نگذرد از تن جان
جانانه نمی گردد
گریان نشود چشمی
تا آنکه نسوزد دل
بیهوده بگرد شمع
پروانه نمی گردد       

سعدی

صبح می بوسم تو را ،
شب توبه میگیرد مرا...
صبح مشتاقم ولی..
شب حال استغفار نیست...

سیروس عبدی

آه ای رمیده ای که نکردم نوازشت
از اسب های وحشی آدم-گریزتر

هاتف اصفهانی

چشم دل باز کن که جان بینی
انچه نادیدنی است ان بینی
گر به اقلیم عشق روی اری
همه آفاق گلستان بینی ،،
دل هر ذره را که بشکافی
افتابیش در میان بینی ،،
با یکی عشق ورز از دل و جان
تا به عین الیقین عیان بینی ..

صفای اصفهانی

طاعت عشق ثوابی ست، که مقبول خداست
سر بی عشق، به تن،بار گناهی ست عجیب

قیصر امین پور

تو از من
تمامِ دلم را
گرفتی
از این بیش
باج و خراجی
ندیدم

وحشی بافقی

من بودم و
دل بود و
کناری و
فراغی
این عشق کجا بود
که ناگه به میان جست؟!

..... ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺗـﻮ
ﺑﻮﯼ ﻣـﺰﺭﻋـﻪ ﻗﻬـﻮﻩ می ﺪﻫﺪ
ﺗﻤﺎﻡ ﺑﯽ ﺧـﻮﺍﺑﯽ ﻫﺎﯼ ﻣـﻦ ﺗﻘﺼﯿﺮ ﺗـﻮﺳﺖ
ﺍﯼ تلخ ﺩﻭﺳـﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ! ...

نزار قبانی

برایش دیوانه شو !
چرا که عشقی عاقلانه
هیچ زنی را
افسون نمی‌کند !

چه غم که عشق به جایی رسید یا نرسید
که آنچه زنده و زیباست، نفس این سفر است‌...

صائب تبریزی

از قید خط و زلف، امید نجات هست
بیچاره عاشقی که شود مبتلای چشم

چیستا یثربی

حسودم و عاشق...
مگر برف از من ، چقدر بهتر است ،
که هر وقت بخواهد ،
تو را در آغوش می گیرد؟
حتی وقتی که حواست نیست....

مولانا

ماییم مست و سرگران فارغ ز کار دیگران
عالم اگر برهم رود عشق تو را بادا بقا

ای عشق به جز تو همدمی دارم؟ نه
یا جز تو دگر غمی دارم؟ نه
با این همه زخم های کاری که زدی
غیر از مهر تو مرهمی دارم؟ نه

بیدار
مانده ام
که تو را
مثنوی کنم

آسوده تر بخواب
عزیز دلی هنوز . . .