آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست؟...
آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست؟...
حس و حال همه ی ثانیه ها ریخت به هم
شوق یک رابطه با حاشیه ها ریخت به هم
گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدی و همه ی فرضیه ها ریخت به هم!
tayeb
سهشنبه 24 آذر 1394 ساعت 08:53
بیا
مراآغوش باش
و به اندازه ی تمام دوستت دارم هایی که
بدهکاری
به خود بچسبان
نگاهم کن
و از چشم هایم
ناگفته هایم را بخوان
تو
نبودی
و من با چشم هایت زندگی کرده ام
از لب هایت بوسه نوشیده ام
و در هوای داشتنت نفس کشیده ام
دلتنگم
بیا تا دلتنگی ام را
در گهواره ی دستانت تاب دهم
و تنهایی ام را
در بستر آغوشت خواب کنم
بیا
مرا آغوش باش
tayeb
سهشنبه 24 آذر 1394 ساعت 08:50
هر جا که هستی حاضری از دور در ما ناظری
شب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم
tayeb
سهشنبه 24 آذر 1394 ساعت 08:46
روزی که برای اولین بار
تو را خواهم بوسید
یادت باشد
کارِ ناتمامی نداشته باشی
یادت باشد
حرفهای آخرت را
به خودت
و همه
گفته باشی
فکرِ برگشتن
به روزهای قبل از بوسیدنم را
از سَرَت بیرون کن
تو
در جاده ای بی بازگشت قدم می گذاری
که شباهتی به خیابان های شهر ندارد
با تردید
بی تردید
کم می آوری . . .
tayeb
سهشنبه 24 آذر 1394 ساعت 08:45
آغوشی باش
و مرا به اندازه ی تمام اشتباهاتم بغل کن
بدون آنکه حرفی میانمان رد و بدل شود ،
فقط نگاه باشد و نفس ،
زندگی آنقدرها دوام نمی آورد ،
همین حالا هم دیر است …
tayeb
سهشنبه 24 آذر 1394 ساعت 08:43
خوی بد دارم
ملولم
تو مرا معذور دار
خویِ من کِی خوش شود بی رویِ خوبت ای نگار؟
tayeb
سهشنبه 24 آذر 1394 ساعت 08:42
با خیال دوست در یک پیرهن خوابیده ام
سر ز بالین برندارد هر که بیدارم کند
tayeb
سهشنبه 24 آذر 1394 ساعت 08:41
چنان به بوی تو آشفته ام به موی تو مست ...
tayeb
سهشنبه 24 آذر 1394 ساعت 08:40
من رویا دارم
رویای من بوسه ای ست
وقت خواب
و چشمانی که وقت بیداری نگاهم کند
رویای من کوچک نیست
به اندازه تمام هستی بزرگ است
یک بوسه و یک چشم
چیز کمی نیست
tayeb
سهشنبه 24 آذر 1394 ساعت 08:39
ز تمام بودنی ها
تو فقط، از آنِ من باش
که به غیر
با تو بودن
دلم آرزو ندارد...
tayeb
سهشنبه 24 آذر 1394 ساعت 08:37
از هجر شکوه با در و دیوار میکنم
چون داغ دیدهای که کُنَد گفتگو به خاک
tayeb
سهشنبه 24 آذر 1394 ساعت 08:35
محبوب من ! بعد از تو گیجم بی قرارم خالی ام منگم
بردار بستی از «چه خواهد شد»، «چه خواهم کرد» آونگم
صلح است عشق اما اگر پای تو روزی در میان باشد
با چنگ و با دندان برای حفظ تو با هر که می جنگم
از وقت و روز و فصل "عصر "و "جمعه"و "پاییز" دلتنگند
و بی تو من مانند "عصر جمعه ی پاییز" دلتنگم...
tayeb
یکشنبه 22 آذر 1394 ساعت 18:53
وای از زنی که عاشق شود !!
حتی گناهان و زشتی های
معشوقش را می پرستد،
به حدی که خود مرد
نمی تواند جنایاتش را
آن طوری که معشوقه اش
برای او تبرئه می کند،
تبرئه کند...!!!
tayeb
یکشنبه 22 آذر 1394 ساعت 18:51
عشق اول می کند دیوانه ات...
تا ز ما و من کند بیگانه ات...
عشق چون در سینه ات مأوا کند...
عقل را سرگشته و رسوا کند...
میشوی فارغ ز هر بود و نبود...
نیستی در بند اظهار وجود...
عشق رامِ مردم اوباش نیست...
دام حق ،صیاد هر قلاش نیست...
در خور مردان بود این خوان غیب...
نیست هر دل، لایق احسان غیب...
عشق کِی همگام باشد با هوس...
پخته کِی با خام گردد همنفس...
عشق را با کفر و با ایمان چه کار...
عشق را با دوزخ و رضوان چه کار...
عشق سازد پاکبازان را شکار...
کِی به دام آرد پلید و نابکار...
زنده دلها میشوند از عشق، مست...
مرده دل کی عشق را آرد به دست...
عشق را با نیستی سودا بود...
تا تو هستی، عشق کی پیدا بود...
عشق میجوید حریفی سینه چاک...
کو ندارد از فنای خویش باک...
عشق در بند آورد عقل تو را...
تا نماند در دلت چون و چرا...
عشق اگر در سینه داری الصلا...
پای نِه در وادی فقر و فنا...
عاشق و دیوانه و بی خویش باش...
در صف آزادگان درویش باش....
tayeb
یکشنبه 22 آذر 1394 ساعت 18:47
زندگی کمی دیوانگی می خواست
اما ما زیادی دیوانه شدیم
از تمام کافه ها بیرونمان کردند
ما زیادی دیوانه شدیم و
همه چیز را را فراموش کردیم
غیر از خندیدن
به همه چیز خندیدیم و
خندیدن شغل ما شد
دیوانه که باشی
خودت هم نخندی
زخم هایت می خندند
tayeb
یکشنبه 22 آذر 1394 ساعت 18:42
تا دل نشود عاشق
دیوانه نمی گردد
تا نگذرد از تن جان
جانانه نمی گردد
گریان نشود چشمی
تا آنکه نسوزد دل
بیهوده بگرد شمع
پروانه نمی گردد
tayeb
یکشنبه 22 آذر 1394 ساعت 18:37
صبح می بوسم تو را ،
شب توبه میگیرد مرا...
صبح مشتاقم ولی..
شب حال استغفار نیست...
tayeb
یکشنبه 22 آذر 1394 ساعت 18:35
آه ای رمیده ای که نکردم نوازشت
از اسب های وحشی آدم-گریزتر
tayeb
یکشنبه 22 آذر 1394 ساعت 18:31
چشم دل باز کن که جان بینی
انچه نادیدنی است ان بینی
گر به اقلیم عشق روی اری
همه آفاق گلستان بینی ،،
دل هر ذره را که بشکافی
افتابیش در میان بینی ،،
با یکی عشق ورز از دل و جان
تا به عین الیقین عیان بینی ..
tayeb
یکشنبه 22 آذر 1394 ساعت 18:29
طاعت عشق ثوابی ست، که مقبول خداست
سر بی عشق، به تن،بار گناهی ست عجیب
tayeb
یکشنبه 22 آذر 1394 ساعت 18:28
تو از من
تمامِ دلم را
گرفتی
از این بیش
باج و خراجی
ندیدم
tayeb
یکشنبه 22 آذر 1394 ساعت 18:26
من بودم و
دل بود و
کناری و
فراغی
این عشق کجا بود
که ناگه به میان جست؟!
tayeb
یکشنبه 22 آذر 1394 ساعت 18:24
..... ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺗـﻮ
ﺑﻮﯼ ﻣـﺰﺭﻋـﻪ ﻗﻬـﻮﻩ می ﺪﻫﺪ
ﺗﻤﺎﻡ ﺑﯽ ﺧـﻮﺍﺑﯽ ﻫﺎﯼ ﻣـﻦ ﺗﻘﺼﯿﺮ ﺗـﻮﺳﺖ
ﺍﯼ تلخ ﺩﻭﺳـﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ! ...
tayeb
یکشنبه 22 آذر 1394 ساعت 18:18
برایش دیوانه شو !
چرا که عشقی عاقلانه
هیچ زنی را
افسون نمیکند !
tayeb
یکشنبه 22 آذر 1394 ساعت 17:10
چه غم که عشق به جایی رسید یا نرسید
که آنچه زنده و زیباست، نفس این سفر است...
tayeb
یکشنبه 22 آذر 1394 ساعت 17:07
از قید خط و زلف، امید نجات هست
بیچاره عاشقی که شود مبتلای چشم
tayeb
چهارشنبه 18 آذر 1394 ساعت 19:42
حسودم و عاشق...
مگر برف از من ، چقدر بهتر است ،
که هر وقت بخواهد ،
تو را در آغوش می گیرد؟
حتی وقتی که حواست نیست....
tayeb
چهارشنبه 18 آذر 1394 ساعت 19:32
ماییم مست و سرگران فارغ ز کار دیگران
عالم اگر برهم رود عشق تو را بادا بقا
tayeb
چهارشنبه 18 آذر 1394 ساعت 19:31
ای عشق به جز تو همدمی دارم؟ نه
یا جز تو دگر غمی دارم؟ نه
با این همه زخم های کاری که زدی
غیر از مهر تو مرهمی دارم؟ نه
tayeb
چهارشنبه 18 آذر 1394 ساعت 10:26
بیدار
مانده ام
که تو را
مثنوی کنم
آسوده تر بخواب
عزیز دلی هنوز . . .
tayeb
چهارشنبه 18 آذر 1394 ساعت 10:23