با نوش لبت دهی مرا سوقبر خواندن بی گدار و با ذوق
یک بیت صدای نم باران یک بیت صدای دل حیران
همچون غزلی کنار آبم سودای نفس کشیدن حبابم
آواز قدم نهادن آب بر روی لطافت شب و خواب
ای قوی سفید شب ندیدهاز لعل لبت گلی نچیده
تا چند کشم حجر حضورتجانم به فدای تار مویت
آغوش دلت چه باز ماندهسیمین تنت چه ناز مانده
باشد گلی از لبت بچینم
عریان دو شمامه ات ببینم