...

آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست؟...

...

آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست؟...

امیرخسرو دهلوی

دل ز تن بردی و در جانی هنوز
دردها دادی و...
درمانی هنوز!





محمد علی بهمنی

یک بار هم ای عشق من از عقل میندیش
بگذار که دل حل بکند مسئله ها را...



محمود دولت آبادی

آدمیزاد فقط با آب و نان و هوا نیست
که زنده است
این را دانستم و می‌دانم
که آدم به آدم است که زنده است،
آدم به عشق آدم
زنده است!




مولانا

مجروح به عشقیم و از آن شاد روانیم
اندر مرض عشق بجز عشق دوا نیست...

خواجوی کرمانی

ز تو کی کنار گیرم؟!
که تو در میانِ جانی...


سعدی

تو را سریست
که با ما
فرو نمی آید

مرا دلی
که صبوری
از او نمی آید

حافظ

حریمِ عشق را درگه
             بسی بالاتر از عقل است
کسی ، آن آستان بوسد که جان در آستین دارد

عطار نیشابوری

و گفت:
اگر دوزخ را به من بخشند
هرگز هیچ عاشق را نسوزم
از بهر آنکه عشق
خود، او را صد بار
سوخته است..

...

گم شدن در عاشقی دین من است
نیستی در هستی آیین من است
حال من چون در نمی آید بگفت
شرح حالم اشک خونین من است
از درش گردی که آرد باد صبح

سرمه ی چشم جهان دین من است

من چرا گرد جهان گردم چو دوست
در میان جان شیرین من است
گر بسوزم ز آتش عشقت رواست
آتش عشق تو از این من است
حا من چون در نمی آید بگفت
شرح حالم اشک خونین من است




معصومه صابر

تو را نشد!
می روم
که خویش را
فراموش کنم ...