گم شدن در عاشقی دین من است
نیستی در هستی آیین من است
حال من چون در نمی آید بگفت
شرح حالم اشک خونین من است
از درش گردی که آرد باد صبح
سرمه ی چشم جهان دین من است
من چرا گرد جهان گردم چو دوست در میان جان شیرین من است گر بسوزم ز آتش عشقت رواست آتش عشق تو از این من است حا من چون در نمی آید بگفت شرح حالم اشک خونین من است