...

آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست؟...

...

آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست؟...

مولانا

عشقت به دلم درآمد و شاد برفت
بازآمد و رخت خویش بنهاد برفت

گفتم به تکلف دو سه روز بنشین
بنشست و کنون رفتنش از یاد برفت

مولانا

به یک خانه دو بیمارند و عاشق

 منم
    بیمار    
        و دل      
           بیمار
               دیگر...

حافظ

مرغ زیرک چون به دام افتدتحمل بایدش


مولانا

سخت نازک گشت جانم از لطافت های عشق

دل نخواهم...
جان نخواهم...
آنِ من کو؟ آنِ من...

حمید جدیدی

 به صدای قلبت گوش کن
 و هر کاری گفت...
همون کارو انجام بده

  الان گوش کردم
 میشه بغلت کنم...

حافظ

لطف خدا بیشتر از جرم ماست

نکته سربسته چه دانی خموش

گوش من و حلقه گیسوی یار
روی من و خاک در می فروش


سعدی

هر شَبی روزی و
هر روز زَوالی دارد

شب وَصل  من و معشوق مَرا
آخر نیست....

فیاض لاهیجی

من
ز خود گُم می شدم
چون می شنیدم نامِ تو...


مولانا

سلام بر تو که سین سلام بر تو رسید
سلام گرد جهان گشت جز تو نپسندید

بگرد بام تو گردان کبوتران سلام
که بی‌پناه تو کس را نشاید آرامید


لیلا کردبچه

صبح است
صبح خیلی زود
وبیدارشده ام تادوست داشتنت را
زودتر از روزهای قبل
شروع کنم


محمدعلی بهمنی

ﭘﮋﻭﺍﮎ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ
ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﺸِﻨﯿﺪم
ﺍﯼ ﻫﺮﭼﻪ ﺻﺪﺍ
ﻫﺮﭼﻪ ﺻﺪﺍ
ﻫﺮﭼﻪ ﺻﺪﺍ #ﺗﻮ....


جلال حاجی زاده

پاییز...
یک نوار کاست قدیمی است
که یک طرفش
با صدای باران پر شده
یک طرفش با صدای تو ...



محمدعلی بهمنی

در من
غزلی اینک
دنبال #تو
می گردد

ای آنکه
#تو را دیدن
انگیزه ی گویایی ست...



فاضل نظری

یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم


بیدل

زبانِ حالِ عاشق گر دعایی دارد، این دارد؛
که یارب مهربان گردان دلِ نامهربانش را




سعدی

دیگران چون بروند از نظر،
از دل بروند
تو چنان در دل من رفته،
که جان در بدنی


دهلوی

دل ز تن بردی و
        در جانی هنوز...
دردها دادی و
        درمانی هنوز...!


لیلا کردبچه

و کسی که تورا
دیده باشد
پاییز های سختی
خواهد داشت.

نیکی فیروزکوهی

تمامِ حرف من این است
کاش آدم ها یاد بگیرند
که عشق
پدیده ای حس کردنی است
نه فکر کردنی

مولانا

تو  را  که  عشق  نداری
تو  را  رواست
بِخُسب

فاضل نظری

ﺣﻠّﺎﺝ ﺷﺪﻡ ؛
ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﮐﻔﺮﻡ ﺳﻮﮔﻨﺪ ؛
ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ
ﺩﺍﺭ ﺯﺩﻧﺪ . .!

عرفان نظر آهاری

"تو" صبح باش ...!
من تمام شب های تاریخ را
تاب می آورم ...!



مولانا

بیا جانا که امــروز آنِ مایی
کجایی تو؟
کجایی تو؟
کجایی؟
به فرّ سایه ات چون آفتابم
همایی تو
همایی تو
همایی

مولانا

صبر پرید
        از دلم
               عقل گریخت
                            ازسرم
تا به کجا
       کشد مرا
              مستی بی
                       امان تو ...!!!


مولانا

شیوهٔ عشق خویش و بیگانه یکیست
آن را که شراب وصل جانان دادند
در مذهب او کعبه و بتخانه یکیست

سید علی صالحی

تمام ترسم این است
که یک شب
بخواهی که به خوابم بیایی ومن
همچنان به یادت
بیدارنشسته باشم...!



مولانا

نکندفکر کنی...
در دل من ، یاد تو نیست...‌
گوش کن ، "نبض دلم"
زمزمه اش باتو یکیست....


مولانا

هم به وَفا با تو خوشم
 هم به جفا با تو خوشَم
نی به وفا ، نی به جفا
بی‌تو مَبادم سفری ...

مولانا

جانم
 آن لحظه که غمگینِ تو باشم ؛ شادست...

مولانا

چو سلامِ تو شنیدم ز سلامتی بریدم
صنما ! هزار آتش تو در آن سلام داری...