...

آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست؟...

...

آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست؟...

هوشنگ ابتهاج

برای بردنِ ایمانِ من لبخند هم کافی ست


همین یک شعله آتش میزند انبارِ کاهم را



مریم رسولی

قدرت نه دست هیتلر است
و نه دست تمام کسانی که جنگ به پا می کنند…
قدرت دست کسی ست
که میفهمد دوستش داری…



عادل اعظمی

آشوب

اتاق با مرگم کنار آمد
تو نیامدى/ روی شب را سفید کرد:
سفیدش به‌ موهایم می آید/ سفیدش روى کله ى هنوز؛ پیر شد/ سراغت را سپرده ام از زمستان و مهدی اخوان بگیرد:
ثالثش نکبت بود /ثالثش به‌ جهان می گفت اتاق کوچک /یخ زده‌ بود لای سبیلش پرنده‌/ چسبیده‌ بود به حنجره اش پرواز (شادی روحش بالهایتان را به‌ هم بزنید!)
تو باران شده بودى/ خیس شد من
تو آنقدر باریدى
 جوانه زد قافیه از پیراهن.

وسط صحبت هاى باد گفتى باده
مست کردیم
وزیدم روى لبهات/ با پاى پیاده
مست کردیم
پیاده رو آشوب شد: تو دنده دنده مى کشیدیٓم/گفتى این روزها که مرد پیدا نمى شود/ ما به یک مشت دندان درد سوارى مى دهیم/ ماهیها به تنگ آمده اند/ ماهى ها به تُنگ مى گویند اتاق بزرگ/ دریا خراب است روى سرمان/ مثل روسپیه نزدیکى مى کنیم/ چشمش چخوف دارد/روسپیه ابرش شلوار نمى پوشد
- لم داد زیر سرمان آشوب-
وسط صحبت هاى تو تلو خوردم: این که مستم تو را بوسید تقصیر مست ام بود/این که هولکى شدم روى لبهات تقصیر تلو بود
که بوقش یکسره شده روى چشمهات
اگرنه هوشیارم همانجا باید جان مى داد
که مجبور نباشم این همه سال و دال را به هم ببافم
که تو به مدلول هایم بگویى دندان درد
همه ى این سال ها هجیت کردم
تو سى و دو بار مرا کشیدى
سى و دو بار افتادم توى کاسه ى تتق
آه نگفتم/
من به درک
جواب این دال هاى ملول را چه مى دهى؟!
که خیمه زده اند کنار لبهات/ دمق
کوهستان را ببین!
ثالثش نوک قله را سفید کرد
ثالثش قافیه دارد انبوه
من مى لرزم از سرما
روسپیه هر روز به اشکهایم تجاوز مى کند
( ما را دوشیده است اندوه)
 یک بار دیگر /تو فقط یک بار دیگر باش
سال سال
دال دال
من را بکش!
-باور کن آه نمى گویم-
................،

فریدون مشیری

سیه چشٖمی، به کار عشق استاد
به من درس محبت یاد می داد!
مــرا از یاد بــرد آخــر، ولـی من
بجــز او، عالمی را بــردم از یاد!

حافظ

مطلب طاعت و پیمان و صلاح از منِ مست
که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست

من همان دم که وضو ساختم از چشمهٔ عشق
چار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست

مولانا

از بامداد روی تو دیدن حیات ماست
امروز روی خوب تو یا رب چه دلرباست

امروز در جمال تو خود لطف دیگرست
امروز هر چه عاشق شیدا کند سزاست


حافظ

عاشق که شد یاربه حالش نظر نکرد.....

راحیل نیکفر

آزار تو

نوش است

بیازار مرا.....

سعدی

سودای تو از سرم به در می‌نرود
نـقشـت ز بـرابـر نـظر مـی‌نـرود
افسوس که در پای تو ای سرو روان
سر می‌رود و بی‌تو به سر می‌نرود

علی قاضی نظام

خیالت

لیوانِ آبی ست که هر شب بالای سر میگذارم
نیمه شب از خوابِ نداشتنت میپَرم
جرعه ای می نوشمت
آرامم میکند
و این داستان ادامه دارد....


حافظ

دل خرابی میکند
دلدار را آگه کنید.....


سهراب سپهری


آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی،
سایه‌ی نارونی تا ابدیت جاری است ...
به سراغ من اگر می‌آیید
پشت هیچستانم ...


مولانا


آن کس که بیند روی تو ؛

مجنون نگردد کو ؟ بگو ...

پوریا نبی پور

خیال می‌کنی
نهنگ‌ها نمی‌دانند ...
آمدن به ساحل یعنی مرگ ؟!
خیال می‌کنی
به عاقبتش فکر نکردم
گفتم "دوستت دارم"


...

چه فایده ،
زنی باشی با موهای بلند ؟
وقتی آن دستی
که باید به موهایت برسد
همیشه  " کوتاه " است.

فریدون مشیری

تو
کیستی
که من این گونه
بی تو
بی تابم ..... ؟؟!!

سعدی

همه مرغان خلاص از بند خواهند
من از قیدت نمی‌خواهم رهایی..


مهدی اخوان ثالث

امشب اندوه تو
بیش از همه شب
شد یارم...
وای از این حال پریشان
که من امشب دارم...!



مولانا

دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن


آلبر کامو

آدم ها یک بار عمیقا عاشق
می شوند ..
چون فقط یک بار نمی ترسند که همه چیز خود را از دست بدهند؛
اما بعد از همان یک بار،
ترس ها آنقدر عمیق می شوند
که عشق دیگر دور می ایستد ...


صائب تبریزی

تو را چه غم که شب ما دراز می گذرد
که روزگار تو در خواب ناز می گذرد...


زن است دیگر ....
جوری "عاشق" می شود ....
که حس می کنی ....
هیچگاه از ....
کنارت نمی رود ....
اما وقتی می شکند ....
جوری می رود ....
که حس می کنی ....
هیچگاه عاشقت نبوده ....

...

بودنت هم
مرا باز نمی گرداند
آنچه نباید
اتفاق افتاد...
من
دیگر
تن داده ام
به تنهایی...

فروغی بسطامی

گفتم آسان شود از عشق
همه مشکل من
آه از این کار
که آسان مرامشکل کرد...

مولانا

نیست کند هست کند بی‌دل و بی‌دست کند
باده دهد مست کند ساقی خمار مرا
ای دل قلاش مکن فتنه و پرخاش مکن
شهره مکن فاش مکن بر سر بازار مرا

گابریل گارسیا مارکز

حسرت واقعی را
روزی خواهی خورد
که می‌بینی به اندازه سن‌ات
زندگی نکرده ای...


عرفی شیرازی

بر لوح مزارم بنویسٖید پس از مرگ  
فریاد ز محرومى دیدار و دگر هیچ 


مولانا

سوار عشق شو وز ره میندیش
که اسب عشق بس رهوار باشد

به یک حمله تو را منزل رساند
اگر چه راه ناهموار باشد

غلامرضا بروسان

ما حتما
عاشق همیم،
که این همه از هم دوریم...



سعدی

وه که جدا نمی‌شود
 نقش تو از خیال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من...

 ناله زیر و زار من
 زارترست هر زمان
بس که به هجر می‌دهد عشق تو گوشمال من...